گل پسرا قند عسلاگل پسرا قند عسلا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 15 روز سن داره
بابا سعیدبابا سعید، تا این لحظه: 40 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره
مامانمامان، تا این لحظه: 37 سال و 9 ماه و 19 روز سن داره

سه قلو ، قند عسلا گل پسرا

نماز

نماز خوندن برای بچه ها خیلی جالبه . صدای اذان که تلویزیون پخش می کنه را هم دوست دارن .  وقتی که دست و صورتشون را می شورم دیگه مثل قبل نیستن و با هم شوخی نمی کنن و سر و صورت همدیگه را خیس نمی کنن بلکه به آرنجاشون می کشن و مسح پا می کشن. به اردلان که می گم نماز بخون . میاسته و به زمین خیره میشه و لب می زنه بعد به روش همه بچه های کوچولو ترکیب سجده و رکوع می ره و بعد بلند می شه و دوباره سجده و رکوع را یکی می کنه و بعد بلند می شه دعای دست می خونه و به صورتش می کشه و می خنده و منتظر تشویق هست. غذا که می دم بسم الله برای هر کدام جدا می گم و غذای همه که تموم می شه  میگم الهی شکر اونا هم دستای کوچولوشون را جلوی صورتشون می گیرن و به...
26 اسفند 1393

فرشته نجات

دیشب بعد از کلی کلنجار با بچه ها دیگه خونه تاریک و ساکت بود و باباشون توی اتاق پای سیستم و شرایط من : ارسلان روی پام بود و اردلان در بغلم و ارشیا دور خونه راه می رفت که دیدم با اسرار دست من را می کشه و میخواد ببره آشپزخونه و مدام اشاره می کنه که یه چیزی بگه دیدم براش مهمه باباسعید را صدا کردم که بهش رسیدگی کنن که از آشپزخونه آمدن بیرون و گفتن خدا بهمون رحم کرد شیر گاز باز بوده و کلی بوی گاز میامد. نمی دونم به کدوم کار خیر و یا به کدوم دعای خیری که در حقمون شده بود این کوچولوی خوابالو شد فرشته نجاتمون . دیگه ارشیا هم آرام گرفت کاری نداشت . بچه ها که خوابیدن هر کار کردم ارشیا نخوابید من که دراز کشیدم پیتوش را انداخت روی سر و بدنم و با...
26 اسفند 1393

کتک

کتک آخه ؟ آدم بچه 20 ماه را هم می زنه . البته ما گاهی مجبور می شیم برای جلوگیری از لجبازی پشت پوشکشون بزنیم یا پشت دستشون اونم آروم فقط بفهمند که کارشون بده.اما یک مادربزرگی می گفت که دخترش همچین نوه 20 ماهش را زده که نفسش بالا نمیامد چون کنترل را سمت تلویزیون پرت کرده بود و تو هم باید با بچه هات همینطوری باشی . منم گفتم از خدا نترسید؟ گفت تلویزیونش خراب می شد منم گفتم من اونقدر نترس نیستم. همین نیم ساعت پیش توی اتاق شیطنت می کردن منم رفتم بالای سرشون و اردلان و ارشیا را بغل کردم آوردم بیرون و در را بستم که تا ارسلان را میارم بقیه نیان تو که دیدم ارسلان خیلی مظلوم یه دست سیب و یه دست نان روی صندلی که کف اتاق خوابوندیم نشسته . بگم صندلی چر...
26 اسفند 1393

خانه خراب کنها

بچه هام خیلی شیرینن و شیرین خانه خراب می کنن. دیشب ما توی اتاق بودیم و خرید اینترنتی می کردیم و در را بسته بودیم که بتونیم کارمون را انجام بدیم که دیدم صداشون نمیاد گفتم بدو که باز پوشکاشون را در آوردن وقتی که صحنه جرم را دیدم نمی دونستم از تعجب چی کار کنم .  فکر می کنین مثلا چی بوده دیگه چی بدتر از این؟ آقایون با همکاری هم مبل تکی را دو متر جابجا کرده بودن که دستشون به کلید برق برسه. بماند که هر شب باباشون میامد و می گفت مرضیه جان کمرت درد می کنه مبلها را جابجا نکن. منم که عصبانی می گفتم دست نزدم. حالا کشف شد .
26 اسفند 1393

بازی

اسباب بازیهای که در اختیار بچه ها قرار می دم خیلی محدود هست  به دلایلی که قبلا گفتم و این داره خلاقیت بچه ها را تحریک می کنه و به هم نزدیکترشون می کنه . تا جایی که اصلا طاقت ناراحتی هم دیگه را ندارن و تمام سعیشون را می کنن که همدیگه را شاد کنن حتی اگه شده از وسیله ای که دارن باهاش بازی می کنن می گذرن تا خنده به لب همدیگه بیارن شاید بچه های دیگه برای همدردی گریه کنن اما بچه های من دارن سعی می کنن تسلیم نشن. یکی از اسباب بازیها بادکنکه که معمولا حدود یه هفته عمر می کنه. سه تا باد می کنم اول با همین باد کردن کلی لذت می برن چون گره نزده رهاش می کنم و بچه ها سریع خالیش را برام میارن تا باد کنم خودشون هم فوت می کنن یکمی باد می شه اما هنوز...
26 اسفند 1393

رقص

بچه ها خیلی حرفه ای می رقصن و این روزها شده تنها روش آروم کردنشون. هر وقت هم که داریم تلویزیون نگاه می کنیم میان کانالها را عوض می کنن به امید یه آهنگ شاد. وقتی می گم چی کار می کنین؟ سر انگشت پا وامیستن سرسری می کنن  نوچ نوچ هم می کنن و یه دستشون را کنار صورتشون میارن بشکن می زنن.
20 اسفند 1393

هم نه

مامانم داشتن به بچه ها کباب تابه ای می دادن که ارشیا از دهن خودش درمیاورد می داد به اردلان .  ارشیا : همممممه اردلان : هم نه (پسرم غذای دهنی دوست نداره مثل مامانش)
20 اسفند 1393

برادرهای مهربان

دیروز صبح اردلان و ارسلان با گریه آمدن پیش من . منم سیرشون کردم و خوابوندم چون خودم هم خوابم میامد و خیلی درد داشتم و حال ندار بودم.حدود دو ساعت بعد با صدای گریه ارشیا که از تنهایی بود بیدار شدم و ارشیا هم آمد و خودش را انداخت بغلم و اردلان بیدار بود و مشغول بازی. اصل مطلب : اردلان اونقدر روی ارشیا غلت زد و خندید و سمتش رفت که ارشیا خندید و خوشحال شد و دو سه متری از من دور شد و اون پشتها تلفن سوختمون که حالا اسباب بازیشون هست پیدا کرد برداشت و دوید آمد پهلوی من به من تکیه داد و بازی می کرد که اردلان همونجایی که آخرین غلت را زده بود مانده بود و نق می زد منم معمولا به نق زدنهایی که دلیلش را می دونم توجه نمی کنم که دیدم ارشیا از بغلم...
14 اسفند 1393
1381 10 13 ادامه مطلب

اختراع

ارسلان اختراع می کنه. شب می خواستم سریال نگاه کنم که هر بار تلویزیون را روشن کردم شما خاموش کردی. آخرین بار که خاموش کردی خم خم و با صورت خندون و شیطون و دستهای جلو گرفته با انگشتانی که تحریک می کرد که بترسم می گفتی همممه همممه هممممه.  توقع داشتی من بترسم و تو بترسونی که گاز می گیری. بماند که با سماجتهایی که داشتی من و داداشی ها را بی نصیب نگذاشتی . ولی برام جالب بود که تلویزیون را خاموش کردی و با من بازی کردی . الهی فدات بشم که توجه را گدایی نمی کنی بلکه هدیه می گیری. این روزها خیلی می بینم که با حالت مسخره و خنده دار خم خم به سمت من میاین و ادا اطوار درمیارین که ما را شاد می کنین . الهی خدا شادی را از دل ما نگیره...
14 اسفند 1393

ارسلانم

تو گل مامانی عشق مامان عسل مامانی . الهی من فدات شم که همه عاشقت می شن. عاشق خنده های شیرینت و صبوریت. از شیطنتات فقط من خبر دارم اما  از صبوریت همین بس که دوتا نیش و سه تا کرسی همزمان درمیاری و لثت سوراخ سوراخ شده اما اصلا ناراحتی نمی کنی. پسر با سیاستی هم هستی . برخلاف مامانت. وقتی که می زنی گاز می گیری یا مو میکشی هنوز اخم نکردیم می بینیم که می بوسیمون و می خندی . دیگه خندمون می گیره دلمون نمیاد تنبیهت کنیم. و البته خیلی هم روی من حساسی و وابسته . یادم هست که یه بار دراز کشیده بودم مچ دستم روی دست بابا که دراز کشیده بود افتاده بود و اصلا حواسم نبود . آمدی و دستم را برداشتی و بغل کردی منم که شیطنتم گل کرده بود مچ دست دی...
14 اسفند 1393